داستان هویچ
نوشته شده توسط : مصطفی

دوران دانشجویی یه هم اتاقی داشتم ، بچه خیلی خوبی بود. ایلامی بود. روزای خوبی را با هم سپری کردیم. یه روز دیدم 2 کیلو هویچ گرفته اومده خونه ، پرسیدم چی خبره؟ گفت چشمم ناراحته دکتر واسم عینک تجویز کرده چون خوشم نمیاد نمیزنم، الان هم هویچ گرفتم تا چشمم که درد میکنه خوب شه

همه هویچ ها رو خورد ولی افاقه نکرد که نکرد...





:: بازدید از این مطلب : 270
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 10 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: